همنوایی شبانه

جایی که توش می نویسم تا یادم نره چی فکر می کردم.

همنوایی شبانه

جایی که توش می نویسم تا یادم نره چی فکر می کردم.

لب بوم اومدی گهواره داری/ هنوز من عاشقم تو بچه داری!

 

   "........یک روز خنده ی تلخی کرد و گفت: نزدیک یک سال من هر روز پهلوی تو بودم، به سر من چه گلی زدی که به عکسم بزنی! از وجود زنده و شاداب و پر حرکتم چه گرفتی که از عکسم بگیری؟!.... با این وجود عکسی که همان سال برای کارنامه ی تحصیلی گرفته بود به من داد و در حاشیه ی آن جمله ای نوشت که از زخم کاری خنجر بدتر بود:   به برادر با صفایم که در حق من پدری ها کرد تقدیم می گردد. 1۳۱۴/3/۱۲

کار کشتگان عشق می دانند که برادری و پدری معشوقه چه معنا دارد. عاشق حاضر است سگ بشود، صد رقیب را تحمل کند، هزاران زجر و شکنجه بکشد، اما از طرف معشوق به نام برادر یا پدر خوانده نشود.......... ننگی و داغ باطله ای برای عاشق بالاتر از برادر با صفا و پدر مهربان شدن نیست." (۱) 


   امروز که یکی از دوستان قدیمی، من را به عنوان "برادری صمیمی" خواند و درباره ی دوست پسرش و شرایط به وجود آمده گفت و اضافه کرد که تنها کسی که از این امر مطلع است منم و حتی به برادرش هم نگفته ..... دلم می خواست همین متن را برایش بلند بلند بخوانم.

   بدتر از اون این که طبق گفته ی دختر خاله ام، بنده برای بیشتر دخترهایی که می شناسم همین نقش "برادر صمیمی" را بازی می کنم و الان این حس رو دارم که باید  

               سر......مو...........تو......دی.......وار.......بکو.......بو......ن............


  

1)   
پرویزی، رسول قصه های رسول داستان: سه یار دبستانی انتشارات آیینه ی جنوب

  
نظرات 3 + ارسال نظر
محمد شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ق.ظ http://manam-man.blogfa.com

سلام بر دوست قدیمی... آقا کجایی پس؟ نه متن جدیدی مینوشتی... واسه اون هم که نمیشد پیغام گذاشت... داستانی شده بود... چیکارها میکنی؟
یه چیز بهت بگم؟؟؟؟.... باز هم برو خدا رو شکر کن که کسی هست که براش برادر یا پدر مهربان باشی... باز هم برو خدا رو شکر کن که از این بدتر هم میتونه باشه... باور کن میتونه باشه

نیلوفر زاهدی دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:34 ب.ظ http://nilofaresahra.blogfa.com

با درودی بیکران دوست گرامی خوشحالم بالاخره تونستم به وب شما دسترسی پیدا کنم .ممنون از تعریفتون .
اولا من کجا و خانم فروغ کجا خیلی مونده و شاید هرگز نتونم مثل ایشون بنویسم .ای شب از رو یای تو ....هم خوندم .
وقتی چیزی مینویسم باور کن هیچ کسی تو ذهنم نیست که چی نوشته .خودش میاد ونوشته میشه و گاها خودم راضی نیستم چون سواد اینو ندارم که ریتم کاملی بهشون بدم .
با سپاس فراوان

مثل هیچکس پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:15 ق.ظ http://zemeston.blogsky.com

البته ما دیر فهمیدیم برادر از نظر یک دختر یعنی چه..

یه دختری می گفت: وقتی دخترا برادر صدات می کنن ازت یه کاری می خوان..!
و خوش گذرونی هاشون جای دیگه ست!

این حرف رو یکی به یکی از دوستانم زده بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد