همنوایی شبانه

جایی که توش می نویسم تا یادم نره چی فکر می کردم.

همنوایی شبانه

جایی که توش می نویسم تا یادم نره چی فکر می کردم.

دل گرفتگی های شبانه 2

یکی از بزرگ ترین آرزوهای زندگی من این بود که برای ادامه ی تحصیل برم  خارج از ایران!.... اما توی این سال ها این قدر جواب نه در پاسخ به ویزای درخواستی شنیدم ...این قدر روند ویزا گرفتن طول کشید که دیگه هیچ انرژی برای رفتن ندارم!! ... حتی اگه ویزا هم برام بیاد دیگه خوشحال نمیشم!!!........ این قدر انگیزه م گرفته شده که دیگه اصلا به کشور جدیدی برای رفتن فکر نمیکنم!!!

فقط با حسرت به اونایی نگاه میکنم که داره ویزاهاشون از جاهای مختلف میاد!!!!...

نمی دونم چرا بعضی از آدما باید برای به دست آوردن هرچی که آرزوی زندگیشونه این قدر بدون!!!.... 

اصلا نمیتونم درک کنم که چطور برای آدمایی که از تحصیل به عنوان یه راه برای خارج رفتن استفاده می کنن این قدر راحت ویزا میاد اما برای منی که با انگیزه زیاد دلم می خواست برم تا دکترا بگیرم این همه سنگ در راهم قرار گرفت....

....

تا قبل از این که ارشدم رو بگیرم زندگی من خیلی خوب پیش می رفت و روی روال بود..امااااا...امااااا از همون اولین لحظه ای که دفاع کردم، بدبختی های زندگی منم شروع شد... جلو نرفتن های پشت هم .... به بن بست خوردن ... در جا زدن ... در جا زدن.....در جا زدن و....


....

پی نوشت: 

1) زندگی در بسیاری از لحظه ها، عاری از هرگونه معنا و مفهومی است. این ما هستیم که با مجموعه ی عملکردهایمان ب زندگی معنا و مفهوم می بخشیم.


2) با نهایت راستی درونی، اعتراف میکنم که وقتی هر روز میبینم یا میشنوم که فلانی هم داره میره و یا رفت و یا وقتی عکس هاشون رو توی فیس بوک میبینم، تمام وجودم رو حسودی میگیره!!!!!... نه حسودی از رفتن اونا!! ناراحتی از نرفتن خودم!!!!!

اما این قدر این روند طولانی شد که هیچ انگیزه و انرژی برای رفتن ندارم!!!