همنوایی شبانه

جایی که توش می نویسم تا یادم نره چی فکر می کردم.

همنوایی شبانه

جایی که توش می نویسم تا یادم نره چی فکر می کردم.

ای ساربان، لیلای من کجا می بری!!!؟!؟

زمانی که دانشجوی کارشناسی بودم اوضاع کاملا بر وفق مرادم بود.... درسم خوب بود و هر ترم در بیشتر درس ها بهترین نمره ها رو می گرفتم.. همه ی دخترها و پسرهای دانشکده ی فنی من رو می شناختن و روی من حساب می کردن... این ها همه من رو راضی می کرد و واقعا هنگامی که می خواستم کارنامه ی هر ترم رو بگیرم مانند بچه های کوچک کلی ذوق و شوق داشتم!!!
در دوره ی کارشناسی ارشد اوضاع بد نبود... یادمه در امتحان درس ریاضی پیشرفته یک سوالی رو به ما داده بودن که سال ها بود در امتحان این درس تکرار می شد و هیچ کس اون رو حل نمی کرد...این سوال درباره ی فرآیندهایی بود که در یک بمب اتم اتفاق می افتاد و به بمب اتم مشهور شده بود..من این سوال رو حل کردم!!! و دیگه این سوال در امتحانات تکرار نشد!!
حتی وقتی دانشجوی ارشد بودم، یک بار داور معتبرترین کنفرانس بین المللی رشته مون شدم!! که برای بسیاری از استادهای ایرانی داوری در این کنفرانس آرزوست!!!
اما به محض تمام شدن کارشناسی ارشد بدبختی ها و بدشانسی های من هم شروع شد!!... اول از همه در امتحان دکترا شرکت کردم و قبول شدم!! اما استاد ما با من بد شده بود و من رو به عنوان دانشجو نپذیرفت  :(
نتونستم تا امروز کار خوب پیدا کنم!!! ... در حالی که همه ی هم کلاسی های گذشته های دور و نزدیک من سر وسامان گرفتن!!! ... به هر دانشگاهی که مدارک م رو برای پذیرش می فرستم یه مشکلی به وجود میاد!!!
این بار دیگه واقعا  خودم رو در آلمان می دیدم!!!...فرض کن!!! رفته باشی سفرات و منتظر ویزا باشی ..بعد ناگهان یک ای میل دریافت کنی که برای استادت فلان اتفاق افتاده و دیگه نمی ونه تو رو ساپورت کنه!!! آخه اگه حداقل یک بار این اتفاق برای کسی افتاده بود و سابقه داشت این قدر دل آدم نمی سوخت!!! :(

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد